معنی خرد کردن در فرهنگ لغت اردو

معنی فرهنگ | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

لغت‌نامه دهخدا. فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِ) (از: فر، پیشوند + هنگ از ریشه ٔ ثنگ اوستایی به معنی کشیدن وفرهختن و فرهنگ ) هر دو مطابق است با ادوکات و اِدوره در لاتینی که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و ...


معنی خرد کردن | واژه‌یاب

خرد کردن فرهنگ فارسی معین (خُ. کَ دَ) (مص م .) 1 - از هم پاشیدن ، ریزریز کردن . 2 - کشتن ، نابود کردن .


آن لائن اردو لغت

آموزش. URD. میں نے ریختہ کی پڑھ لی ہے اور اس سے متفق ہوں. اردو الفاظ کے معنی جاننے کے لیے ریختہ کی آن لائن اردو ڈکشنری کا استعمال کیجیے۔. سرچ باکس میں صرف اردو الفاظ ٹائپ کیجیے.


معنی ستر کردن | لغت‌نامه دهخدا

معنی واژهٔ ستر کردن در لغت‌نامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب 0 یک واژه بنویسید جست‌وجو در همهٔ واژه‌نامه‌ها


اردو زدن

معنی اردو زدن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید ... ( مصدر ) بر پا کردن اردو بر قرار ساختن لشکر گاه .


معنی چاقو دسته کردن | لغت‌نامه دهخدا

معنی واژهٔ چاقو دسته کردن در لغت‌نامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب 0 یک واژه بنویسید جست‌وجو در همهٔ واژه‌نامه‌ها


اردو لغت – اردو، ہندی اور انگریزی میں لفظوں کے معنی | ریختہ ڈکشنری

ریختہ لغت میں لفظوں کے معنی اردو، ہندی اور انگریزی زبان میں دیکھے جا سکتے ہیں۔ لفظوں کے ساتھ ان کا تلفظ، استعمال کی مثالیں، مترادفات اور متنوع لسانی خصوصیات بھی موجود ہیں۔


حکم

معنی حکم - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید


معنی خرد | واژه‌یاب

خرد لغت‌نامه دهخدا. خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء).


معنی چرچر کردن | لغت‌نامه دهخدا

معنی واژهٔ چرچر کردن در لغت‌نامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب 0 یک واژه بنویسید جست‌وجو در همهٔ واژه‌نامه‌ها


رد کردن

سلیم. رد کردن: برگشتن به بنیاد چیزی. قبول نکردن. نفی. رد کردن در حل جدول واو میشه. در فلسفه و جهان بینی بیشتر کاربرد ( ردّ کردن ) این است: رَدّ و رادّ و مردود: وازدن و وازننده و وازده. رَدّ و رادّ و ...


خرد کا معنیٰ اور مطلب – اردو لغت | فرہنگِ آصفیہ – اردو گاہ

خرد کا معنیٰ کیا ہے؟ اردو زبان کی مشہور لغت فرہنگِ آصفیہ سے جانیے۔ 45000 سے زائد الفاظ و تراکیب کا مفہوم اور مطلب آن لائن دیکھیے۔


معنی طلا کردن | لغت‌نامه دهخدا

معنی واژهٔ طلا کردن در لغت‌نامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب 0 یک واژه بنویسید جست‌وجو در همهٔ واژه‌نامه‌ها


معنی دل | لغت نامه دهخدا | پارسی ویکی

معنی واژه دل در لغت نامه دهخدا در پارسی ویکی ... طعامی از جگر و قلوه و دل خرد کرده بروغن سرخ کرده . ... - دل به هزار راه رفتن ؛ در حال تشویش خاطر، تصورات مختلف کردن . (فرهنگ عوام ). در امری گمانهای ...


دیکشنری آنلاین آبادیس

دیکشنری. دیکشنری (Dictionary) که گاهی اوقات به عنوان یک واژه نامه، فرهنگ لغت، لغت نامه یا فرهنگنامه شناخته می شود، مجموعه ای از کلمات در یک یا چند زبان خاص است، که اغلب بر اساس حروف الفبا مرتب سازی می شود، و ممکن است شامل ...


معنی خرد کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع

معنی خرد کردن در دهخدا, معنی خرد کردن در فرهنگ معین, خرد کردن در حل جدول, مترادف و متضاد خرد کردن ... لغت نامه دهخدا خرد کردن. [خ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) بقسمتهای ریزه ریزه شکستن. به اجزاء کوچک شکستن.


معنی تمیز | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است . ... بازشناختن . جدا کردن . برتری دادن چیزی رابر چیزی . (فرهنگ فارسی معین ). ... 1 و در زمان سلف انبیاء کذبه و ارواح شریره بسیاری در کلیسا یافت می شدند و بسیاران (کذا ...


معنی خرد | لغت نامه دهخدا | پارسی ویکی

خرد. در ادبیات و فلسفه پارسی در معنی ویژه ی خود آمده که نوعی 'دانایی' را ایفاد می کند که با "هوش" فرق دارد و از ریشه ی اوستایی "مزدا" بمعنی "دانایی" آمده ... بد خرد. بد خرد. [ ب َ دِ خ ُ ] (اِخ ) نحس اصغر ...


معنی خرد | لغت نامه دهخدا | پارسی ویکی

فرهنگ و خرد دارد و نونده . یوسف عروضی . اندر میزد با خرد و دانش وَاندر نبرد با هنر بازو. فرخی . خرد باشد که خوب و زشت داند چو مهر آید خرد در دل نماند. (ویس و رامین ). خرد را می ببندد چشم را خواب


دیکشنری فارسی به فارسی

فرهنگ لغت فارسی. فرهنگ واژگان، فرهنگ لغت، واژه نامه، لغت نامه، فرهنگ یا فرهنگنامه کتابی است که در آن معانی واژه های یک زبان معین با توضیحات مربوط به ریشه شان، تلفظ شان، یا اطلاعات دیگر مربوط به آنها به ترتیب حروف الفبای ...


خرد

خرد - معنی در دیکشنری آبادیس. مترادف خرد. متضاد خرد. معنی انگلیسی. little, small, young, minute, petty, diminutive, wisdom, intellect, brainpower, broken, common sense, micro-, mind, …


آن لائن اردو لغت

URD. میں نے ریختہ کی پڑھ لی ہے اور اس سے متفق ہوں. اردو الفاظ کے معنی جاننے کے لیے ریختہ کی آن لائن اردو ڈکشنری کا استعمال کیجیے۔. سرچ باکس میں صرف اردو الفاظ ٹائپ کیجیے.


معنی ناسپاسی کردن | لغت‌نامه دهخدا

معنی واژهٔ ناسپاسی کردن در لغت‌نامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب 0 یک واژه بنویسید جست‌وجو در همهٔ واژه‌نامه‌ها


معنی چوگان کردن | لغت‌نامه دهخدا

معنی واژهٔ چوگان کردن در لغت‌نامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب 0 یک واژه بنویسید جست‌وجو در همهٔ واژه‌نامه‌ها


خرد کردن

معنی خرد کردن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید ... این فعل اصلا به مصدر فارسی هم نیامده و با فعل کردن معنی ...


تره خرد نکردن

بپرس. سوالت رو اینجا بپرس همه سوال ها. معنی تره خرد نکردن - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید.


خورد کردن

خورد کردن. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ریزه ریزه کردن. ( ناظم الاطباء ). خرد کردن. - خورد کردن خرمن ؛ درهم کوفتن ساقه و سنبله و جدا کردن کاه از دانه.


معنی آموزش | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

لغت‌نامه دهخدا. آموزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از آموختن . عمل آموختن . تعلیم : هر کس که آموزش روزگار او را نرم و دانا نکند هیچ دانا را در آموزش او رنج نباید بردن که رنج او ضایع بود. (منسوب به ...


معنی خورد کردن

لغت‌نامه دهخدا. معنی خورد کردن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . - خورد کردن خرمن ؛ درهم کوفتن ساقه و سنبله و جدا کردن کاه از دانه .


معنی بلغور کردن | لغت‌نامه دهخدا | واژه‌یاب

بغلط ادا کردن در زبان قومی . با زبان قومی خشن و نادان سخن گفتن . شکسته و نامفهوم سخن گفتن . زبانی را شکسته و غلط و نارسا تکلم کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلغور کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن ...